داشتم قرآن میخوندم، بدجوری توی حال خودم بودم و احساس می کردم دارم در معراج پرسه می زنم😄

یکدفعه زهیرگفتش که سیدجواد از آپارتمانِ زبان پِیجِت کردن!

گفتم: آپارتمان؟! منظورت همون دپارتمانه؟!؟! 🤔

گفت: آره همون که گفتی 😅

سریع رفتم به سمت طبقه پایین و رفتم توی دپارتمان پیش حاج آقای حسینی2؛ ایشون گفتند که برای دهه فجر یه برنامه فستیوال زبان داریم و شما هم قراره که توی اختتامیه، یه برنامه ای اجرا کنید! بعدشم گفتن که تو و فلانی و فلانی و فلانی(😁)  ساعت قیلوله بیاین همینجا با حاج آقای سیفی4 در مورد همین اجرا جلسه دارید.

گذشت...

ساعت قیلوله که شد با شوق خیلی زیاد به سمت قرار رفتم و جلسه هم برگزار شد.

ایشون اول از همه توضیح دادند که اجرامون یه نمایشنامه رادیویی هست که میخوایم این رو بصورت کاملاً زنده جلوی 300 نفر آدم بازی کنیم.

هر نفر یک نقش و شغلی داره، هر کسی با توجه به شغلش، بدبختی خودش رو بیان میکنه! بعد از صحبت در مورد هر کدوم از بدبختی ها همه به صورت حالت خسته، ناتوان و ناامید می نشینند که ناگهان صدایی می گوید: کاری را بکن که من میخواهم! (استعمارگران)

و بعد از این صدا، صدایی دیگر می آید که جلوی این استکبار و زور می ایستد و ناگهان همه افراد بیچاره بلند می شوند تا ببینند این کیست؟ از کجا آمده؟ چه می گوید؟ به راستی که حرف دلِ ما را می زند!

سپس هم صدای هواپیما می آید و آن آدم های داستان ما پس از شناخت صدا، خوشحال می شوند...

در مقام نوشته، صحبت و تعریف؛ اجرای خیلی مسخره ای به نظر می رسد، کما اینکه ما هم قبل از اجرا، چنین احساسی داشتیم

بعد از تعریف نقش ها، دونه دونه جمله بندی ها را با ایشون ساختیم...

متن بنده:

I was a policeman

I was working with the gune

suddenly. he came and cride

you shold shoot where I want

and I started to shoot he want

ترجمه:

من یک پلیسِ (ساده) بودم.

من با تفنگ کار می کردم.

ناگهان، مردی فریاد زد و گفت:

تو باید به کسی تیر بزنی که من میگم!

و من شروع به تیر زدن به کسی که او می خواهد کردم...!

 

در اولین نگاه، متن مسخره، خنده دار و بدون محتوایی به نظر می رسد اما در مقام اجرا و عمل، آهِ یک فرد از استعمار، زور، بردگی قدرت های جهانی و داخل شدن به زندگی و شغل شخصی یک فرد را به تصویر می کشد.

گذشت...

روز اجرا رسید!

بعد از تمرین های بسیار، نوبت به اجرای ما رسید.

مهمان های مختلف، مبلغان بین المللی، 300 نفر طلبه و از همه استرس زا تر حاج آقای اسکندری5 در سالن بودند...!

بین دوراهی قرار گرفته بودم، شاید چند دقیقه بیشتر تا اجرا وقت نداشتیم، اما دوراهی بسیار بزرگی بود!!!

     رفتن به اجرا   <------------>     توالت

اگر به اجرا نمی رفتم، که نمیشد! بیچاره ام می کردن

اگر به دستشویی نمی رفتم که، ممکن بود وسط اون همه استرس مشکلاتی برام پیش بیاد و تا آخر نتونم در این کره خاکی زندگی کنم! 😮😫

ولی آخر دل و زدم به دریا و اجرا رو ول کردم؛ با این که زیر فشار های دیپلماسی زیادی برای نرفتن به دستشویی بودم😄

خیلی ریلکس رفتم،  اومدم بیرون، خیلی با آرامش هم وضو گرفتم! 😊

چیزی هم نشد، اجرامون رو یدونه انداختن عقب که اینجانب بتونم بیام!

 

در اول اجرا باید به صورتِ حالت خسته، ناتوان، دردمند و به قولی مَست وارد می شدیم! این صحنه اول رو که ملت دیدن، همه زدن زیر خنده😂🤣

ولی خب به لطف خدا، خیلی زیبا و نایس، برنامه رو اجرا کردیم.

ان شاءالله فیلم اجرای خودم رو میزارم براتون😉


  1. زهیر جعفری، یکی از بچه های کلاسمون که اتفاقا خیلی بچه با مرام و باحالیه! ( ایشالا در آینده شما رو بیشتر با فضائل این مرد مرموز آشنا می کنم)
  2. حجت الاسلام سید امیرحسین حسینی، مسئول دپارتمان زبان
  3. ساعتِ خوابِ قیلوله؛ ما در مدرسه به دلیل حجم زیاد و دروس و خستگی، ساعتی رو برای استراحت قرار دادن و بهش میگن قیلوله!
  4. ایشون مسئول سَمعی رسانه دارالسلام هستند که البته واقعاً در گرافیک و کارهای رسانه ای حرفه ای هستند.
  5. حجت الاسلام اسکندری، مدیر و تولیت مدرسه علمیه دارالسلام

 

 

پ.ن: بنده نفر دومی هستم که در این فیلم صحبت می کنم.

 

۴ ۰