دیگر رهبرمان آن جوانیِ ۱۵ سال پیش را ندارد که تا احمدی‌نژاد به خانه‌نشینی یازده روز رفت، تمام زمام امور را به‌دست گیرد و وزرا را دعوت کند و خودش هیئت دولت برگزار کند!
دولتِ در سایهٔ بیت را در آن ۱۱ روز تشکیل دهد تا در این دوهفته‌ای که مملکت رئیس‌جمهور ندارد آب از آب تکان نخورد و قیمت‌ها با نوسان یک‌دفعه‌ای مواجه نشود
دیگر آن توانِ گذاشته را ندارد که جلوی تندروی‌های بی‌جهت محمود را بگیرد و او را تعدیل کند و از طرفی دیگر با اقتدار فتنهٔ جنبش سبز را مدیریت کند.


جلسه هیئت دولت با رهبرانقلابنماز جمعۀ تاریخی

(عکس دوم، نمازجمعۀ تاریخی «سیدما، مولای ما، دعا کن برای ما»)

دیگر کششِ آن را ندارد که ببیند در کرمانشاه و سرپل‌ذهاب زلزلهٔ عظیمی آمده و چند هزار نفر جان باخته‌اند اما دولت عین خیالش هم نباشد و رئیس‌جمهور در سواحل جنوبی کشور احتمالاً در حال موج‌سواری...
سرانجام خودش آستین‌ها را بالا بزند و به‌آن مناطق خطرناک برود (تصاویر)

حضور رهبرانقلاب در چادر زلزله زده هاسخنرانی رهبرانقلاب در جمع زلزله زدگان

زحمات و رنج‌هایی که رهبری در دولت‌های هاشمی و خاتمی کشیدند که بماند!
خودش کتابی مفصل است...

بعد از یک عمر رئیس‌جمهوری می‌خواستیم مثل آقا سید ابراهیم که عصای دستِ واقعی #آقا باشد؛
رئیس‌جمهوری می‌خواستیم که بعد از این خستگی چهل ساله، ایشان گوشه‌ای بنشینند و از پیشرفت در کشور لذت ببرند بدون هیچ اختلاف و افتراقی، بی سر و صدا...
حالا که دیگر گذشت!
امیدوارم جناب آقای #پزشکیان که خود را ذوب در ولایت‌فقیه می‌دانند، حرف ایشان را گوش کنند و از افرادی که ذره‌ای با آرمان‌های انقلاب فاصله دارند، استفاده نکنند
باشد که دوباره دل آقاجان‌مان، خونین نشود!💔

 

(لینک ویراستی)

شب 19 ماه رمضان بود، برادرزاده‌هایم پیش ما بودند.

بعد از کلی بازی کردن با بچه‌ها و خندیدن و خنداندن، خسته شدم و گوشه‌ای نشستم و مشغول کار کردن با موبایل شدم، دخترِ بزرگ‌تر داداشم که حدود 7 سالش است، کنارم نشست و گفت:

+ عمو! اینترنت رو کی درست کرده؟

- گفتم: آمریکا

+ مگه آمریکا دشمن ما نیست؟

- چرا

- پس چرا ما از چیزی که دشمن‌مون ساخته داریم اینقد استفاده می‌کنیم؟!

 

همین سؤال کافی بود تا من در بهت فرو برم!

چرا ما لاعِب و بازی‌چۀ زمینی شدیم که توسط دشمن طراحی شده!

توسط کسی طراحی شده جز شرّ برای ما نمی‌خواد!

توی قرآن در وصف چنین دشمنانی چیز خیلی جالبی میگه: وَإِذا لَقوکُم قالوا آمَنّا وَإِذا خَلَوا عَضّوا عَلَیکُمُ الأَنامِلَ مِنَ الغَیظِ ﴿۱۱۹ آل‌عمران﴾ وقتی میان جلوی شما و شما رو می‌بینن همچین خیلی شیک و اتو کرده میان میگن ما باهاتونیم، ماپشت‌تونیم (+) اما وقتی توی خلوت خودشون میرن از عصبانیت، ناخن‌های خودشون رو می‌جوند!

در ادامۀ آیات بعدی میگه: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِهَا ﴿۱۲۰﴾ اگه به شما یه چیز خوبی برسه، ناراحت میشن اما وقتی که یه چیز بدی بهتون می‌رسه، دلار میره بالا، معیشت و زندگی سخت میشه، بساط بزن برقص پهن می‌کنن...

 

خب، حالا یه همچین آدمایی اومدن یه بستری رو برای ما فراهم کردن، به نام "اینترنت"

چه کنیم؟!

از نائب امام زمان کمک می‌گیریم و یک‌سری از بیانات را پازل‌وار دور هم می‌چینیم تا به مقصود و پاسخ خود برسیم...

چون فضای مجازی واقعاً یک دنیای رو به رشدِ غیرقابل توقّف است، یعنی واقعاً آخر ندارد؛ آدم هرچه نگاه میکند، آن چیزِ اوّ‌ِلِ‌بلاآخر، فضای مجازی است. هرچه انسان پیش میرود در این فضا، این همین‌طور ادامه دارد. این یک فرصتهای بزرگی در اختیار هر کشوری میگذارد، تهدیدهایی هم در کنارش دارد؛ ما بایستی کاری کنیم که از آن فرصتها حدّاکثر استفاده را بکنیم، از این تهدیدها تا آنجایی که ممکن است خودمان را برکنار نگه بداریم. خب، شورای عالی فضای مجازی به این منظور تشکیل شد. مثلاً فرض بفرمایید که حالا در گزارش آقای دکتر جهانگیری هم اتّفاقاً به این بخش تقریباً اصلاً نپرداختند، یک سطر فقط ایشان اشاره کردند که فلان بخش را نمیدانم چه‌کار کردیم، مثلاً راجع به فلان بخشی که در شبکه‌ی ملّی اطّلاعات مؤثّر است، این را مثلاً فراهم کردیم. به جستجوگرها ایشان [اشاره کردند]، چون جستجوگر چند سال است که شروع شده، جستجوگرها را اینها دارند [طرّاحی] میکنند و الان جوانها از این طرف و آن طرف، شاید ده‌ها سیستم جستجوگر را طرّاحی کرده‌اند و ساخته‌اند و تولید کرده‌اند، یعنی چیز جدیدی نیست؛ ایشان هم روی آن تکیه کردند؛ امّا آن شبکه‌ی ملّی اطّلاعات را -که خیلی مهم است آن شبکه‌ی داخلی- ما هنوز پیش نرفته‌ایم (+)

 

چند تا نکته از این بیان، استخراج می‌کنیم:

- فرصت در کنار تهدید

- فضای مجازی، دنیای رو به رشد غیرقابل توقف

- لزوم بومی‌سازی فضای مجازی

یه نکته‌ای در این باره برگرفته از بیانات دیگر حضرت‌آقا بگم: اصولاً هر تمدنی که مبانی‌اش با تمدن غرب، متفاوت باشه، نمی‌تونه هیچ‌جوره رشد کنه مگر اینکه پاشو از گلیم تئوری و عملی غرب بکشه بیرون و خودش روپا خودش وایسه

از نظر تئوری که خب واقعاً عیانه! مدل اخلاقی، رفتاری، حکومت‌داری و کلاً هر نوع کُنش فردی و اجتماعی یه آدمی که اعتقاد به دین داره، کاملاً فرق داره با یک کسی که کلّ فندانسیونِ تئوری‌اش بر روی لذت بنا شده! (+ ، +) یعنی طرف هروقت احساس کنه، دیگه این دنیا لذتی براش نداره، درجا خودکشی می‌کنه؛

به این مبحث (که اتفاقاً خیلی هم مفصّله) میگن: "جهان‌بینی" که شهید مطهری لطف کردن یه کتاب تألیف کردن با نام "جهان‌بینی توحیدی" که می‌تونید برای تعمّق، ازش فیض ببرید.

این رو بخونید: یک نکته هم در مورد علوم انسانی که برادر عزیزمان آقای ... بیان کردند، عرض کنم. ببینید، ما نمیگوییم علوم انسانی غیر مفید است؛ ما میگوییم علوم انسانی به شکل کنونی مضر است؛ بحث سر این است. محل کلام بین آنچه که ما میگوییم و آنچه که ایشان فرمودند، دو تاست. اصلا مرکز اثبات و نفی، یک چیز نیست. بحث سر این نیست که ما جامعه‌شناسی یا روان‌شناسی یا علم مدیریت یا تعلیم و تربیت نمیخواهیم یا چیز خوبی نیست یا فایده‌ای ندارد. چرا؛ قطعا خوب است؛ قطعا لازم است. من یکی از حرفهایی که دارم، همین رشته‌ی تعلیم و تربیت در حوزه است. بحث در این نیست که این علوم مفید نیست؛ بحث در این است که اینی که امروز در اختیار ما قرار دادند، مبتنی بر یک جهان‌بینی است غیر از جهان بینی ما. علوم انسانی مثل پزشکی نیست، مثل مهندسی نیست، مثل فیزیک نیست که جهان‌بینی و نگرش نسبت به انسان و جهان در آن تأثیر نداشته باشد؛ چرا، تأثیر دارد. شما مادی باشید، یک جور علوم انسانی تنظیم می کنید. علوم انسانی ما برخاسته‌ی از تفکرات پوزیتیویستی قرن پانزده و شانزده اروپاست. قبلا که علوم انسانی‌ای وجود نداشته است؛ آنها آمده‌اند همین اقتصاد را، همین جامعه‌شناسی را در قرن هجدهم و نوزدهم و یک خرده قبل، یک خرده بعد تدوین کردند و ارائه دادند؛ خب، این به درد ما نمیخورد. این علوم انسانی، تربیت‌شده و دانش‌آموخته‌ی خود را آنچنان بار می‌آورد که نگاهش به مسائل مبتلابه آن علم و مورد توجه آن علم - چه حالا اقتصاد باشد، چه مدیریت باشد، چه تعلیم و تربیت باشد - نگاه غیر اسلامی است. می‌بینیم همان شخص متدین در داخل دانشگاه که فرض کنید مدیریت یا اقتصاد خوانده، هرچه با او درباره‌ی مبانی دینی این مسائل حرف میزنیم، به خرجش نمیرود. نه اینکه رد میکند، نه؛ اما آنچه که شما در باب اقتصاد اسلامی با او حرف میزنید، با یافته‌های علمی او، با آن دو دو تا چهار تاهائی که او در این علم تحصیل کرده، جور در نمی‌آید.

خب امام خامنه‌ای، این مطلب (اسلامیزاسیونِ تئوری‌ها و علوم انسانی) رو به‌روشنی توضیح دادند...

مطلبِ بعدی عمله؛ البته هم یه‌جورایی از همون طرز تفکر سرچشمه می‌گیرن اما یه مجال مناسب دیگه‌ای می‌خواد که ان‌شاءالله درموردش صحبت کنیم...

 

امیدوارم که از این مطلب استفاده کرده باشید و بنده را نیز در این شب‌های نورانی فراموش نکنید...

دیگه خیلی علاقه‌ای به بیان ندارم!

حال و انگیزه‌ای هم ندارم که دیگه توش چیزی بنویسم...

اما یه حرف تو گلوم گیر کرده بود که با خودم گفتم جایی رو جز اینجا ندارم که بگم!

 

متأسفانه یه منطقی در بین برخی ارگان‌هایی که وظیه‌شون برخورد سلبی است (قوه قضائیه و...) حاکم شده که تا یه آدم درست حسابی که گیر میارن، منتظرن یه خطای کوچیک ازش سر بزنه تا تیر خلاصی رو بهش بزنن...

منظورم چیه ؟!
شاید شنیده باشید که چندتا سلبریتی مثل کتایون ریاحی رو گرفته باشن، ولی یه چیز این وسط عجیب بود!
همون روزی که این دوتا رو گرفتن، حسن عباسی رو هم گرفتن!
چون این توئیت رو زده بود👇؛
توئیت حسن عباسی
اما این فقط یک مورد از برخورد سلبی و تند نظام در قبال افراد ارزشی نیست!
حامد زمانی هم کشتهٔ این بازی‌های کثیف است!
خواننده‌ای که سال‌های سال با خوندن ترانه‌ها و آهنگ‌های مختلف، خودش رو از طریق مفاهیم زیبا و عمیقِ انقلابی در دل مردم جا داده بود؛
حامد، با بی‌رعایتی و بعضاً شدت بی‌جا در اعمالِ قانونِ نیروی انتظامی به سرانجام خود رسید...!
[ویدیو] با دیدن این فیلم، خیلی از دردهایی که من دارم می‌کشم رو می‌فهمید...!
چقدر این روزها، جاش خالیه، زمانی که برای اولین بار آهنگ شروین رو گوش دادم، اینو از تهِ‌دل احساس کردم.

این کارهایی که بعضی از ارگان‌های نظام انجام می‌دهند، دقیقاً مخالف رؤیای حکومت اسلامی هست که ما در مسیرش قرار داریم و مخالفِ منش رهبر حکیم انقلاب اسلامی است....
یه جملهٔ معروف از حضرت آقا داریم: «جذب حداکثری و دفع حداقلی!» (پیوند)
بگذارید یه ماجرا از برخورد رهبری با چنین موردی رو براتون مثال بزنم:
حول و هوش سال ۹۲ بود که خبر اومد حاج محمود کریمی توی اتوبان بابایی، هفت‌تیر کشیده!!!
بعد از اون مسأله تا چند وقت فیلم‌های ایشون جایی پخش نمی‌شد؛ صدا و سیما، هرگز برنامه‌های حاج محمود رو پوشش نمی‌داد و کلاً خیلی از جاها دست رد به سینه حاج محمود دوست داشتنی زدند...
بعد از اینکه فرایند قضایی و این‌ها طی شد، اولین چیزی که باعث شد این فضا درهم شکسته شود، دعوت حاج محمود به برنامهٔ بیت رهبری بود!
پس از این جریان، همه چی عادی شد...

 

سعی کنین هرکاری می‌کنین، ببینین رهبری راضین یا نه!

فقط همین :)

با دوتا از رفقای طلبه، توی خونه‌مون قرار مباحثه داشتیم؛ نماز رو در مسجد خوندیم که بعدش بریم مباحثه...

زمانی که به سر کوچه رسیدیم، دیدم چندین نفر دور پدرم حلقه زده اند، همون موقع حالیم شد که مهمون داریم و قرار رو کنسل کردم.

تا رفتم یه سر و گوشی به آب بدم، پدرم گفتند برو هفت هشت تا غذا بگیر بیا؛

خلاصه که رفتم غذا رو گرفتم و اومدم تا ببینم چه‌خبره....

متوجه شدم که مهمانانی از هلند و بلژیک داریم (چیز عادی برام بود ۱) مهمان اصلی ما یک طلبهٔ هلندی به نام A D بود، او را از سال‌ها قبل می‌شناختم، از طفولیت به خانهٔ ما رفت و آمد داشتند. او سال‌ها پیش، در سفر تبلیغی پدرم به لاهه (هلند) به دست پدرم طلبه شده بود و در حال حاضر اگر بخواهم یکی از طلبه‌های موفق در زمینهٔ تبلیغ را که الگوی بنده نیز هستند را معرفی کنم، ایشان را معرفی می‌کنم...

این مهمان عزیزِ ما به همراه دو نوجوان و دو جوان شیعهٔ اروپایی اومده بود که از همنشینی و هم صحبت شدنِ با آنها کمال لذت را کسب کردم...

در ادامه قسمتی از گفتگوها را به خدمتتان می‌رسانم:

یکی از پرسش‌هایی که از ایشان داشتم، نحوهٔ تبلیغ در فضای مجازی برای غیر فارسی زبانان بود ؛

ایشون فرمودند که: تبلیغ از طریق فضای مَجاز فَرعه نسبت به دنیای حقیقی، کسی که شما را در مَجاز، follow می‌کند الزاماً دنبال‌تان نمی‌کند اما کسی که در فضای حقیقی جذبِ شما و مرام شما و خلاصه که فالوور شما می‌شود، در اکثر موارد دنباله‌رو شما نیز می‌شود...

کمتر کسی پیش می‌آید که در فضای لجن‌آمیز اینستاگرام، عِطر پیج شما به مشامش بخورد و منقلب و متحول شود ولی در فضای حقیقی چنین است و اثرگذاری لازم را دارد.

 

دوم اینکه شما بدانید که در زمین دشمن دارید می‌جنگید!

مو به موی کارِ شما باید زیرکانه باشد و الّا از صحنهٔ جنگ حذف خواهید شد!

بعد از مدتی که با ایشان هم‌صحبت و هم‌غذا شدم به یکی از دوستان برنامه نویس‌ام که به همنشینی با چنین افراد علاقه داشت ، اطلاع دادم و او هم در کسری از ثانیه جلوی درِ خانه ما ظاهر شد...!

علیرضا هم که به اینجور مباحث علاقه‌مند بود، این رو مطرح کرد که آیا چنین چیزی امکان داره که، ما شبکه و پلتفرمی طراحی کنیم که گستردگی آن به اروپا هم برسد؟!

ایشون هم تلویحاً چنین چیزی رو رد کردند و گفتند که: آن‌ها طوری نظام کشور را تعریف کردند که زندگی‌شان بدون واتس‌اپ و امثالهم امکان پذیر نیست... !

بعد هم این مسأله مطرح می‌شود که آقا اصلاً این پلتفرم شما وارد قلب اروپا شد، آن آقایان مسئولین فلان کشور (مگر مثل مسؤولین ما) بی‌کار می‌نشینند که همین جور این پلتفرم گسترده‌تر و فراگیرتر شود؟!

 

نکته مهم: این مطالبی که به‌عنوان گفتگو مطرح شده، توسط خود بنده نوشته شده ولی لپ کلام و اصل مطالب با خود گفتگوها کاملاً مطابقت دارد...

 

تصاویری از مهمانان اروپاییِ ما:

تصویر مهمانان اروپایی1تصویر مهمانان اروپایی2

دست نوشته‌های این خاطره:

   


۱ ٫ بنده به دلیل مسوولیت تبلیغی پدرم در خارج از کشور زیاد با افراد غیر ایرانی رفت و آمد دارم...

الغارات

 

از قدیم الأیام عاشق تاریخ بودم، ازهمون طفولیت دوست داشتم که اطلاعات تاریخی‌م زیاد باشه...

ولی حوصلۀ کتاب و این چیزا..... برو بابا..!!
اصن از همون دبستان میونۀ خوبی با کتاب و مشتقاتش نداشتم!

اگر خیلی می‌خواستم به دنبال تحقیق و پژوهش تاریخی برم، می‌رفتم از یکی سؤال می‌کردم...

تا زمانی که با این کتاب آشنا شدم!

به‌قول حاج قاسم، الغارات خودش یک مقتله!

با ورق زدن هر صفحه، صفحۀ دل من باز می‌شد و اشکِ من جاری....

 

هممون از خیلی از علما شنیدیم که برای هر بچه شیعه‌ای واجبه که سیرۀ پیشوایانش رو بدونه، به‌نظرم اگر اون بچه شیعه برای این موضوع فقط بخواد یه کتاب بخونه، الغارات رو باید بخونه...

 

خلاصه که تا فُحشتون ندادم سریع برین بخونین...😁😅

 

خرید ترجمۀ الغارات: کتاب الکترونیک - کتاب چاپی

اصل متن الغارات (بیشتر برای طلاب توصیه میشه): الغارات

چند وقت پیشا توفیق شد که فیلم "دینامیت" رو ببینم، البته توفیق که چه عرض کنم؛ یک ساعت و 30 دقیقه رو با یاری این فیلم تونستم به بطالت بگذرونم...

ولی برای من که طلبه ام خیلی لازم بود! خیلی!

تو جامعه زیاد می پلکم و از خیلی از چیزای کفِ خیابون باخبرم، بعضی وقتا وسط خیابون با بعضی از افراد جاهل، مناظره داریم و خیلی چیزای دیگه...

ولی از جامعه سرمایه دار و بالاشهریِ تهران، خیلی نمی دونستم! و این فیلم دیدگاهی رو که در مورد "زاویه دید آدمای پولدار به طلبه ها " رو داشتم، خیلی عوض کرد...!

با خودم گفتم بدنیست اگه یه خورده در مورد این فیلم بنویسم؛ هم وجههٔ واقعی یک طلبه رو شرح بدم، هم اینکه از نویسنده و کارگران این فیلم تشکر کنم بابتِ اینکه یه زنگ خطر و هشداری برای طلبه ها رو به صدا درآورد...

 

توی این فیلم خیلی از خاطرات برام تداعی شد!

اون زمانی که من، تنهای تنها، در یک دبیرستان کاملاً ضد مذهبی و ضدانقلاب بودم، خیلی بِهِم سخت می گذشت، چون قبلش هم توی یه شهر و مدرسه خیلی نایس (از نظر مذهبی) زندگی کرده بودم و اولین سال بود که توی تهران پا به زندگی دوباره گذاشته بودم...

من رو احمق می دانستند! چرا و به چه خطایی؟ به دلیل اینکه تالی تِلوِ رهبری بودم که یک نظام فاسد را مدیریت و راهبری می کند...

از نظر روحی دچار فشار های زیادی بودم!

خدا خدا میکردم که 9 ماه تحصیلی به سرعتِ برق بگذرد و من درحالی که کارنامه ام به دستم است برای ثبت نام به مدرسه دیگری بروم...

کم کم، دیگه برام عادی شد، سعی کردم از نعمت گوشتی که خداوند به من برای تکلّم داده بود، استفاده کنم؛ با همین أنعام خدادادی خیلی وقتا تونستم تأثیر گذار باشم؛

مثلاً یکی از بچه ها از پیروان شیعه انگلیسی بود، با صحبت منطقی و استدلالی و صدالبته دوستانه، آدمش کردیم...😊

خلاصه کم کم از اون بچه هایی که تا دو روز پیش فحش هایی به حضرت عشق می دادند که باید ساعت ها در لغت نامه ها و دیکشنری ها دنبالش می گشتی تا بفهمی چیه که البته آخرش هم نمی فهمیدی و از اینستا کمک می گرفتی! 😁😂 کاسته شدند و به جمع جانفدایان رهبر اضافه می شدند...

خلاصه؛ یه اکیپی زدیم مثل همین هدایت هادی! فعالیت های مختلف فرهنگی و انقلابی

پ.ن: آخرین دیدار.....

پ.ن2: چرا توی همه عکسا یا چشام بسته اس یا نیشم بازه؟!

مثلاً یه روز بچه ها رو جمع می کردیم و به مناسبت شهادت حاج قاسم، عکس این شهید عزیز رو این وَر اون وَر می چسبوندیم

از ماشین ها و مغازه ها گرفته تا مساجد و هیئت ها...

با همین رفتار خوب و اخلاق اسلامی که به تازگی با همین تجربیات اکتساب کرده بودم، تونستم اون فضای تعارُض و تضاد عقاید رو کم کنم و باهمدیگه رفیق بشیم.

تا اینکه کرونا اومد و زد زیر کازه و کوزه و همه چی رو لت و پار کرد...!!!

در همین بین، من هم تغییر کاربری دادم و طلبه شدم!

آخرِ این خاطره هم یادی می کنم از "محمدحسین براتی" بهترین رفیقم در اون ایام...

توی عکس بالایی نفردوم از سمت راست هست که از ولایی ترین افراد از همون اوّلا بود و ما دوتا انقدر باهم دیگه رفیق بودیم که معلم راهنما وقتی می خواست دوتایی صدامون کنه، می گفت: زن و شوهرا یه لحظه بیاین اینجا ! 😅

خب، خیلی هم از بحثمون دور نشیم!

داشتم از دینامیت می گفتم:

فیلم جذابی بود که البته اگر هم جذاب نبود، پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران نمی شد!

بیش تر سعی کرده بود از همین طنز های دم دستی و عادی استفاده کنه...

ولی خب از حق نگذریم، نامردی توش موج می زد!

من که خودم طلبه ام، توی خانواده آخوند بزرگ شدم، توی حوزه درس می خونم و روزانه هم 300 تا طلبه از جلو چشام رد میشن، اصلاً تعریف این چنینی از "طلبه" ندارم

 

طلاب توی این فیلم، چنین خصوصیاتی دارن:

1 - برخورد چکشی با کسایی که به مذاقشون خوش نمیان!

2 - کُند فهم و اُسکل

3 - خشک

4 - تعرض به مال و اموال دیگران براشون اصلاً مهم نیس! (اونجایی که میزنه قفلِ درِ انباریِ همسایه رو میشکونه)

 

ادامه داره.... (همین رو احتمالاً ویرایش می کنم...)

سلام!

خب همونطور که بعضیاتونم می دونین، بنده اهل حفظ قرآنم!

البته نه حفظِ خشک و خالی!

تدبر توی اعماق وجود قرآن خیلی برام لذت بخش تر از حفظشه...!

یک روز مثل روزهای دیگه ای که یه گوشه برا خودم کُنج عُزلَت گزیده بودم، به یه آیه مبهم (که کم هم تو قرآن نداریم) رسیدم؛ آیه در مورد مسیح و صلیب کشیده شدن او بود، قبل از این اتفاق اصلا برام اهمیتی نداشت که حالا عیسی مُرده یا کُشتَنِش یا اینکه خدا برده بغلِ خودش... از سرِ بیکاری توی پایگاه جامع قرآن به بخش تفاسیر رفتم تا یه نگاهی به شرح این آیه بندازم، اون موقع بود که به ضرورت و اهمیت این مسأله پی بردم و تصمیم گرفتم مقالَکی بنویسم؛

این مقاله به 11 قسمت و علّت و منطق تقسیم شده (شاید بعدها بازم بهش اضافه کردم) :

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

وَقَوۡلِهِمۡ إِنَّا قَتَلۡنَا ٱلۡمَسِیحَ عِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ رَسُولَ ٱللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰکِن شُبِّهَ لَهُمۡۚ وَإِنَّ ٱلَّذِینَ ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ لَفِی شَکّٖ مِّنۡهُۚ مَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍ إِلَّا ٱتِّبَاعَ ٱلظَّنِّۚ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینَۢاً { سوره نساء - آیه 157 }

1 - سیاق آیه در مورد چیست؟

این آیه در مورد ادعای بهودیت مبنی بر به دار آویختن عیسی صحبت کرده و این ادعای تاریخی رو به صورت قطعی رد می کند و خداوند می فرماید کسی مانند او را به اشتباه کشتند...

 

2 - ضرورت پرداختن قرآن به این مسأله چه بوده؟!

اگر به این مسأله به صورت یک داستان و رمّان بنگریم، از هیچ اهمیتی برخوردار نخواهد بود اما اگر ابعاد نگاه رو گسترش بدهیم، متوجه خواهیم شد که این مسأله بسیار حائز اهمیت است... چرا؟! زیرا اساس و پایه دین مسیحیت بر روی داستان صلیب برقرار است و آنها می گویند که: عیسی پسر خداست، آمده که با بدار آویخته شدن گناهان ما را هم با خود ببرد... همین تفکر باعث شده که در سالهای متمادی فسق و فجور و فساد در جامعه مسیحیت (و به تبع آن جامعه جهانی) فراگیر شود؛ این نوع خیال که من هرچه انجام دهم کسی به من کاری نخواهد داشت و تازه! در end بهشت هم وارد خواهم شد سببِ این می شود که دنیا و جامعه دیگر به هیچ قانونی پایبند نباشد (( چیزی که در بخشی از سریال بازی مرکب هم دیدیم ))

قرآن، با نفی این داستان ریشه فساد در جهان را از بیخ زده است!

 

در اشتباه بودن این مسأله هیچ شک و شبهه ای نداریم! چرا؟!

دلایل:

1 - حضرت عیسی مسیح همچون سایر پیامبران خدا بود؛ نه پسر خدا بود، نه دختر و نوه و نتیجه خدا و نه هیچ چیز دیگر (بسیاری از مسیحیان هم این رو قبول دارند <بنده خودم از زبان یک آخوندِ مسیحی شنیده ام>)

 

2 - قاعده "فِداء" و قربانی شدن دیگران برای من، امری کاملاً غیر منطقی است، هرکس باید جزاگیرنده اعمال خودش باشد.

 

3 - عقیده "فِداء" گناهکار پرور و مُشوِّقی برای پاکج گذاشتن از مقررات است؛ به همین جهت است که می بینیم در جامعه اروپا و آمریکا کمترین میزان معنویت و مهربانیت و عشق (به جز توی فیلمها و پیجای اینستاشون!) و بیشترین میزان فساد و همجنسگرایی و قتل و دزدی وجود دارد.

 

4 - در حال حاضر در دین مسیحیت چهار انجیل معتبرتَر (واسه خودشون) داریم، و همه آنها توسط شاگردان یا شاگردانِ شاگردان مسیح نوشته شده است و در اناجیل معتبر چهار گانه آمده است که به هنگام حمله دشمنان به او، همه حواریون پابه فرار گذاشتند (در آن وقت جمیع شاگردان او را واگذارده بگریختند [انجیل متی / باب 26 / جمله 57]) پس چطور نویسندگان اناجیل نبودند اما دیدند که عیسی را کشتند! پس این احتمال می رود که داستان مصلوب شدن عیسی از افواه مردم گرفته شده باشد و البته در اینجا مشتبه شدن فردی مثل عیسی نیز محتمل است.

 

5 - عامل دیگری که سبب شده تا احتمال بدار آویخته شدن شخص دیگری به جای عیسی مسیح مطرح باشد، (طبق آیه قرآن: "ولکن شبّه لهم") این است که کسیانی که برای دشتگیر کردن مسیح به باغ جتسیمانی*1* رفته بودند، گروهی از لشکریان رومی بودند که در اردوگاه ها مشغول وظائف لشکری بودند، آنها نه آداب و رسوم و زبان منطقه را بلد بودند و نه عیسی را می شناختند و نه او را از شاگردانش تشخیص می دادند؛ با این حال، احتمال دشتگیری فردی شبیه عیسی تقویت می شود...

 

6 - اناجیل می گویند: حمله به محل پناهگاه عیسی در شب انجام گرفت وخب چه سهل که در این گیر و دار و خاموشی، فرد مورد نظر فرار کند یا درست تشخیص داده نشود.

 

7 - همه اناجیل به این امر واقفند که: شخص گرفتار، در حضور پیلاطس*2* ساکت بود (از شدت غلبه ترس) و آنچنان که باید در برابر سخنان و بازجویی های آنان سخن نمی گفت و از خود دفاع نمی کرد.

این داستان برای "حضرت عیسی مسیح رسول الله" خیلی بعید است! کسی که در زمانه خود رساترین و شکننده ترین زبان و بیشترین پیروان را در زمانه خود داشت! این فرد با این عظمت و جلال، امکان دارد که به سببِ هراس لب به سخن نگشاید؟!

خب شاید او عیسی نبوده! وگرنه مسیح اینطور نخواهد بود....

باز در اینجا احتمال قوی حاکی از آن است که فردی شبیه به عیسی کشته شده (به احتمال زیاد "یهودا اسخریوطی*3*) و از ترس و اضطراب چیزی نتونسته بگه... 

 

8 - یکی از شبیه ترین افراد به عیسی (آنطور که در بعضی کُتُب تاریخی گفته شده)، اسخریوطی*3* بوده است.

 

9 - در اناجیل چهار گانه به این اتفاق اعتراف شده که: یهودا بعد از آن اتفاق دیگر دیده نشد و خود را انتحار کرد!!! [باب27 / شماره یا جمله6]

 

10 - پیش تر با استناد به انجیل متی گفته شد که دوستان و آشنایان عیسی، وفتی این وضع آشفته را دیدند، گریختند؛ پس در آن دور و بر کمتر کسی بوده که عیسی را بشناسد...

 

11 - در اناجیل به این اشاره شده که زمانی که مسیح را بدار آویختند: {....عیسی به آواز بلند صدا زده گفت: ایلی ایلی! لما سبقتنی؟ ---ترجمه---> الهی الهی چرا من رو ترک کردی؟!} [انجیل متی / باب 27 / جمله 46 و 46 ]

مگر مسیح (پسرخدا) به این جهان نیامده بود که بدار آویخته شود و بالا رود تا گناهان امتش پاک شود؟ پس چه شد که به موقع صلّابه کشیده شدن، چنان شکایت می کند؟؟؟

از طرفی دیگر، چه عیسی را پسرخدا بدانیم چه پیامبر خدا؛ چنین کاری از طرف او دور از ذهن است... کسی که چنین گفته، قطعاً دارای قدرت روحی نبوده...

 

10 - یکی دیگر از دلایلی که در عدم این اتفاق وجود دارد این است که خود مسیحیان هم با خودشان بر سر این مسأله اختلافاتی دارند!

در تمامی اناجیل چهار گانه، به داستان مصلوب شدن اقرار کرده اند. [متی، یوقا، مرقص، یوحنا]

امّا چند انجیل دیگر مثل برنابا، رسماً مصلوب شدن عیسی را نفی کرده اند و حتی برخی از محققان مسیحی، معتقدند که دو عیسی در تاریخ داریم: 1- عیسای مصلوب 2- عیسای غیر مصلوب | که البته این را هم می گویند که بین این دو حدود 500 سال فاصله است.

 

11 - همه اناجیلی که داستا صلیب را با آب و تاب نقل کرده اند برای سالهای سال پس از مسیح است که احتمال خطا و تحریف و دگرگونی در آنها بسیار است.

 

انصافاً کافی نبود این همه دلیل و منطق؟!

 


1 - باغ جتسیمانی: 

جتسیمانی (به عبری: גת שמנים) (به یونانی: ΓεΘσημανι) نام باغی است که در پایه کوه زیتون در شهر اورشلیم (فلسطین اشغالی) قرار گرفته‌است. بر باور مسیحیان، باغ جتسیمانی، محلی است که عیسی مسیح در شبی که یهودا او را به رومی‌ها تسلیم نمود و به وی خیانت کرد، آخرین «غذای زمینی» موسوم به شام آخر را به همراه شاگردانش صرف کرد.

همچنین باغ جتسیمانی محلی است که مریم در آن مدفون گشته‌است.

این باغ از بناهای با اهمیت مذهبی اورشلیم و از زیارت‌گاه‌های مسیحیان محسوب می‌شود. به باغ جتسیمانی در زبان عبری، باغ «گت شمن» می‌گویند. [ منبع یهودی، مسیحی ]

2 - پیلاطس:

 

پونتیوس پیلاطس (لاتین: Pontius Pīlātus [ˈpɔntɪ.ʊs pi:ˈla:tʊs]؛ یونانی باستان: Πόντιος Πιλάτος Póntios Pilátos) والی یهودا در بین سال‌های ۲۶ تا ۳۶ پس از میلاد بود. شهرت وی بیشتر به علت محاکمه عیسی بود که بر خلاف میلش به تصلیب عیسی حکم کرد. پونتیوس پیلاطس از سوی امپراتور تیبریوس منصوب شده‌بود.

نام وی در تمام اناجیل چهارگانه ذکر شده‌است از پونتیوس در کلیسای ارتدکس شرقی به عنوان قدیس یاد می‌شود. [ منبع یهودی، مسیحی ]

3 - یهودا اسخریوطی:

بنابر کتاب مقدس و باور مسیحیان، «یهودا»، یکی از دوازده رسول مسیح، با دریافت سی سکه نقره رشوه او را به حاکمان یهودی رم نشان داد. آنان نیز عیسی را به شیوه دردناکی به صلیب کشیدند. در کتاب مقدس و در انجیل متی دربارهٔ یهودا گفته شده‌است که وی با شتاب از این عمل خود پوزش خواست و پس از بازگرداندن سی سکه نقره، خود را حلق‌آویز کرد. [ منبع یهودی، مسیحی ]

قسمت اول از سفرنامه راهیان نور

تنهای تنها بودم، هیچ کس اون جا نبود، شب را در ساعاتِ دیرِ نیمه شب به خواب بردم، بعد از خوابی عمیق و بسیار دلنشین، ناگهان کسی سکوت گرگ و میش🌗 را شکست! (ای کسی که نمیدونی گرگ و میش یعنی چی، ناراحت نباش؛ منم تا دقایقی قبل نمی دونستم!)
ندایی می گفت: سیدجواد! پاشو که اذان شده، حالا که میخوای بری راهیان نور، لااقل نمازت رو اول وقت بخون!
با اینکه به شدت خواب آلود بودم، به عشق نمازی که آغازِ یک سفرِ عشق بازیheart بود، خودم رو از جا کندم!

بعد از اقامه نماز به سمت مدرسه حرکت کردم؛ در راه همش به سفرِ پیش رو فکر می کردم، آخر تا به حال چنین تجربه ای نداشتم! اشتیاق در دل و روده ام موج می زد!

بالاخره به مدرسه رسیدم، همه در حال تناول صبحانه بودند، من هم نشستم و در کنار رفقا دمنوشی دِبش خوردم! (فقط بچه های خود مدرسه به معنای عمیق کلمه دبش پی میبرن!😋)

بعد از کارهای مقدماتی سفر و توجیهات ابتدایی به سوی اتوبوس ها حرکت کردیم؛ قبل از اردو و روزهای قبل به دلیل پیدا نکردن وسیله نقلیه، قطعی شدن اردو کمی به طول انجامید و تا دقیقه 90 هنوز زمان و مکان اردو اعلام نشده بود که تازه ساعت 9 دیشب، اطلاعیه رو ارسال کردند، بعد از هماهنگی اتوبوس ها شایعاتی در بین بچه رواج پیدا کرد مبنی بر این که اتوبوس ها به شدت غرازه و داغون هستند ولی من باور نکردم و پشت گوش انداختم تا اینکه به اتوبوس ها رسیدیم.

خب اتوبوس🚌 اول، چه شیک و باحال و مجلسی!

بعد اتوبوس دوم، سوم، چهارم؛ همه اتوبوس ها خوب بودند و مشکل خاصی نداشتن! اما اتوبوس پایه یک، اتوبوس پنجم بود!

یه اتوبوس دوطبقه زپرتیِ دهه شصتی!

- سید! سیدجواد! یعنی این اتوبوس ماست؟!

- نه بابا، اینا به نظرم جزو غنایم جنگیه، گذاشتنش اینجا برای تماشا!

همش دوست داشتم با این حرفهای 100 من یه غازِ🦆 خودم به قلبم تسلّی ببخشم (ببخشید دیگه، ایموجی غاز نداشتم، مرغابی گذاشتم...) اما حقیقتی باور نکردنی بود! با هر بدبختی و گریه زاری بود، سوار شدیم! رفتم طبقه دوم جلو نشستم که از مناظر سر راه استفاده حداکثری رو ببرم!

 

همین طور که داشتیم حرکت می کردیم، اتوبوس ایستاد؛ متوجه شدیم که یکی از اتوبوس ها دچار نقص فنی شده، باید یک لحظه صبر می کردیم که اتوبوس جدید بیاد!

⏱️ما بعد از صبر یه لحظه ای به درازای 60 دقیقه ای سوار شدیم و به راه پرپیچ و خم خرم آباد ادامه دادیم....

 

.......

 

کله و دماغم داشت به این ور و اون ور پرتاب می شد، اما دماغ و دهن به درک! به تازگی جوشی زده بودم که رکورد بزرگترین و دردمند ترین جوش جهان را در گینس ثبت کرده بود! بسیار درد گرفت...!

توی همین فکر ها بود که فهمیدم ساعت 4 صبحه! ناگهان از طرفی دیگر فریاد های معلم راهنمایمان بلند شد: ((بچه ها، چیزی نشده!)) تازه دوزاریم افتاد که چیزی شده!

به شیشه جلویی اتوبوس که نگاه کردم، دیدم اتوبوس روی هواست؛ با فریادِ یاحسینِ بچه ها، اتوبوس با پروازی موفقیت آمیز بر روی زمین فرود آمد (که البته بین خودمون بمونه خیلی هم همراه با موفقیت نبود!)

2 تا لاستیک جلویی به طور کلی پنچریده بودند! خب قاعدتاً اتوبوس دیگه نمی تونست حرکت کنه!

راننده یکم که به چرخ ها وَر رفت، یکدفعه یک پراید با چهار تا آدم قلچماق با کلی غمه و چوب و چماق! پیچیدن جلوی اتوبوس؛ تا اومدن پیاده بشن، خِفتمون کنن، سریع راننده پرید بالا (و با اینکه 2 تا لاستیک جلو پنچر بود) با توکل به خداوند متعال پاشو کذاشت روی گاز و با کمال تعجب اتوبوس حرکت کرد و تا حدود 2،3 کیلومتر رفتیم، تا در دوری از اون انسان های خوفناک کمی به تعمیر اتوبوس بپردازیم؛ به دستور جناب مستطاب راننده، همگی از اتوبوس پیاده شدیم؛ زمانی کهع پامون رو روی زمینِ خدا گذاشتیم، هیچ نوری غیر از نورِ تابان و زیبای مهتاب نبود، ظُلُماتِ ظُلُمات!

از دور سایه مهتاب برجایی می افتاد! فهمیدیم که در آن دور دست ها، موج های قدرتمند اروندرود به یکدیگر برخورد می کردند! موج هایی که سبب شد، هزاران هزار جوانِ رشید و انقلابی در زیر آن آب ها غرق شوند...🌊

بگذریم....

حالا چرا اینقد هوا سرده🥶 ...؟!

من فقط به خاطر هوای گرم جنوب اومده بودم وگرنه اگه میدونستم به این شدّت استخوان سوز و خوراک سرما خوردن امثال من است نمی آمدم، ولی چه کنم که شهدا طلبیده بودند! خودتون هم میدونین اگه شهدا بطلبند دیگه کاریش نمیشه کرد!

- سید!!!

- جان؟!

- به لحظه بیا اینجا !

- چی شده دوباره؟!

- حالا بیا اینجا رو نگاه کن...!

-  WAAAAWWWWW !

تا بحال اصلا متوجه اش نشده بودم، بدنه آهنیِ اتوبوس مثل یه شکلات از پایین جمع شده بود! طوری هم نبود که با یه صافکاری ساده درست شه!

اوه اوه!!! اونورو ببین! درِ سمت شاگرد شوفر، در به کلی کنده شده بود!

اذان را گفتن! در همان رمل های خرمشهر تیمم کردیم و نماز را هم بر روی همان خاک ها اقامه کردیم؛ چه نمازی بود! همه خاکی! همه بدون وضو!

خلاصه... از بهترین و با اخلاص ترین نمازهایی بود که تا به حال خونده بودم؛

بعد از اقامه نماز و پنچر گیری، سوار شدیم و جاده خطرناک خرمشهر رو ادامه دادیم......

 

ادامه داره.....

 

دست نویس: