چند وقت پیشا توفیق شد که فیلم "دینامیت" رو ببینم، البته توفیق که چه عرض کنم؛ یک ساعت و 30 دقیقه رو با یاری این فیلم تونستم به بطالت بگذرونم...

ولی برای من که طلبه ام خیلی لازم بود! خیلی!

تو جامعه زیاد می پلکم و از خیلی از چیزای کفِ خیابون باخبرم، بعضی وقتا وسط خیابون با بعضی از افراد جاهل، مناظره داریم و خیلی چیزای دیگه...

ولی از جامعه سرمایه دار و بالاشهریِ تهران، خیلی نمی دونستم! و این فیلم دیدگاهی رو که در مورد "زاویه دید آدمای پولدار به طلبه ها " رو داشتم، خیلی عوض کرد...!

با خودم گفتم بدنیست اگه یه خورده در مورد این فیلم بنویسم؛ هم وجههٔ واقعی یک طلبه رو شرح بدم، هم اینکه از نویسنده و کارگران این فیلم تشکر کنم بابتِ اینکه یه زنگ خطر و هشداری برای طلبه ها رو به صدا درآورد...

 

توی این فیلم خیلی از خاطرات برام تداعی شد!

اون زمانی که من، تنهای تنها، در یک دبیرستان کاملاً ضد مذهبی و ضدانقلاب بودم، خیلی بِهِم سخت می گذشت، چون قبلش هم توی یه شهر و مدرسه خیلی نایس (از نظر مذهبی) زندگی کرده بودم و اولین سال بود که توی تهران پا به زندگی دوباره گذاشته بودم...

من رو احمق می دانستند! چرا و به چه خطایی؟ به دلیل اینکه تالی تِلوِ رهبری بودم که یک نظام فاسد را مدیریت و راهبری می کند...

از نظر روحی دچار فشار های زیادی بودم!

خدا خدا میکردم که 9 ماه تحصیلی به سرعتِ برق بگذرد و من درحالی که کارنامه ام به دستم است برای ثبت نام به مدرسه دیگری بروم...

کم کم، دیگه برام عادی شد، سعی کردم از نعمت گوشتی که خداوند به من برای تکلّم داده بود، استفاده کنم؛ با همین أنعام خدادادی خیلی وقتا تونستم تأثیر گذار باشم؛

مثلاً یکی از بچه ها از پیروان شیعه انگلیسی بود، با صحبت منطقی و استدلالی و صدالبته دوستانه، آدمش کردیم...😊

خلاصه کم کم از اون بچه هایی که تا دو روز پیش فحش هایی به حضرت عشق می دادند که باید ساعت ها در لغت نامه ها و دیکشنری ها دنبالش می گشتی تا بفهمی چیه که البته آخرش هم نمی فهمیدی و از اینستا کمک می گرفتی! 😁😂 کاسته شدند و به جمع جانفدایان رهبر اضافه می شدند...

خلاصه؛ یه اکیپی زدیم مثل همین هدایت هادی! فعالیت های مختلف فرهنگی و انقلابی

پ.ن: آخرین دیدار.....

پ.ن2: چرا توی همه عکسا یا چشام بسته اس یا نیشم بازه؟!

مثلاً یه روز بچه ها رو جمع می کردیم و به مناسبت شهادت حاج قاسم، عکس این شهید عزیز رو این وَر اون وَر می چسبوندیم

از ماشین ها و مغازه ها گرفته تا مساجد و هیئت ها...

با همین رفتار خوب و اخلاق اسلامی که به تازگی با همین تجربیات اکتساب کرده بودم، تونستم اون فضای تعارُض و تضاد عقاید رو کم کنم و باهمدیگه رفیق بشیم.

تا اینکه کرونا اومد و زد زیر کازه و کوزه و همه چی رو لت و پار کرد...!!!

در همین بین، من هم تغییر کاربری دادم و طلبه شدم!

آخرِ این خاطره هم یادی می کنم از "محمدحسین براتی" بهترین رفیقم در اون ایام...

توی عکس بالایی نفردوم از سمت راست هست که از ولایی ترین افراد از همون اوّلا بود و ما دوتا انقدر باهم دیگه رفیق بودیم که معلم راهنما وقتی می خواست دوتایی صدامون کنه، می گفت: زن و شوهرا یه لحظه بیاین اینجا ! 😅

خب، خیلی هم از بحثمون دور نشیم!

داشتم از دینامیت می گفتم:

فیلم جذابی بود که البته اگر هم جذاب نبود، پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران نمی شد!

بیش تر سعی کرده بود از همین طنز های دم دستی و عادی استفاده کنه...

ولی خب از حق نگذریم، نامردی توش موج می زد!

من که خودم طلبه ام، توی خانواده آخوند بزرگ شدم، توی حوزه درس می خونم و روزانه هم 300 تا طلبه از جلو چشام رد میشن، اصلاً تعریف این چنینی از "طلبه" ندارم

 

طلاب توی این فیلم، چنین خصوصیاتی دارن:

1 - برخورد چکشی با کسایی که به مذاقشون خوش نمیان!

2 - کُند فهم و اُسکل

3 - خشک

4 - تعرض به مال و اموال دیگران براشون اصلاً مهم نیس! (اونجایی که میزنه قفلِ درِ انباریِ همسایه رو میشکونه)

 

ادامه داره.... (همین رو احتمالاً ویرایش می کنم...)

۴ ۱